واقعه کربلا یا واقعه عاشورا

واقعه کربلا یا واقعه عاشورا

واقعه کربلا یا واقعه عاشورا، نبرد امام حسین(ع) و یارانش در کربلا با سپاه کوفه که برای یزید بن معاویه دومین حاکم اموی می‌جنگیدند. این واقعه که در دهم محرم سال ۶۱ قمری و به دنبال بیعت‌نکردن امام حسین(ع) با یزید رخ داد، به شهادت آن امام و یارانش و نیز اسارت اهل بیتش انجامید. این واقعه دلخراش‌ترین واقعه در تاریخ اسلام دانسته شده است و از این‌رو شیعیان بزرگترین مراسم عزاداری خود را در سال‌روز آن برگزار می‌کنند و به سوگواری می‌پردازند.


جمعه ۱۱ آبان ۱۴۰۳  ۰ نظر   ۸۵۷ بازدید

واقعه کربلا یا واقعه عاشورا، نبرد امام حسین(ع) و یارانش در کربلا با سپاه کوفه که برای یزید بن معاویه دومین حاکم اموی می‌جنگیدند. این واقعه که در دهم محرم سال ۶۱ قمری و به دنبال بیعت‌نکردن امام حسین(ع) با یزید رخ داد، به شهادت آن امام و یارانش و نیز اسارت اهل بیتش انجامید. این واقعه دلخراش‌ترین واقعه در تاریخ اسلام دانسته شده است و از این‌رو شیعیان بزرگترین مراسم عزاداری خود را در سال‌روز آن برگزار می‌کنند و به سوگواری می‌پردازند.

واقعه کربلا با مرگ معاویة بن ابی‌سفیان در ۱۵ رجب سال ۶۰ قمری و شروع حاکمیت فرزندش یزید آغاز شد و با بازگرداندن اسیران کربلا به مدینه پایان یافت. حاکم مدینه تلاش کرد از امام حسین برای یزید بیعت بگیرد از این‌رو حسین بن علی برای گریز از بیعت، شبانه از مدینه خارج شد و به طرف مکه حرکت کرد. در این سفر، خانواده امام حسین، شماری از بنی‌هاشم و برخی از شیعیان او را همراهی می‌کردند.

امام حسین(ع) حدود چهار ماه در مکه ماند. در این مدت نامه‌هایی از اهالی کوفه به دست او می‌رسید که از او خواسته بودند به کوفه برود. با توجه به احتمال ترور امام حسین در مکه به دست عاملان یزید و نیز دعوت کوفیان، او در ۸ ذی‌الحجه راهی کوفه شد و پیش از رسیدن به کوفه، از پیمان‌شکنی کوفیان باخبر شد و پس از آن‌که حر بن یزید راه را بر کاروانش بست، به سمت کربلا رفت و در آنجا با لشکری روبه‌رو شد که عبیدالله بن زیاد، عمر بن سعد را به فرماندهی آن منصوب کرده بود.

دو سپاه در ۱۰ محرم معروف به روز عاشورا با هم جنگیدند. پس از آن که امام حسین و یارانش شهید شدند، لشکریان عمر بن سعد، با اسب بر بدن آنان تاختند. همچنین در عصر روز عاشورا سپاه یزید به خیمه‌های امام حسین حمله کرد و آنها را آتش زد و سپس بازماندگان را به اسارت برد. امام سجاد(ع) که به علت بیماری درگیر جنگ نشده بود و حضرت زینب(س) در میان اسیران بودند. سپاهیان عمر بن سعد سرهای شهیدان را به نیزه زدند و به همراه اسیران به کوفه نزد عبیدالله بن زیاد و از آنجا به شام نزد یزید بردند.

سپیده دم عاشورا
سپیده دم امام با اصحابش نماز صبح را خوانده و دست مبارکش را به سوی آسمان برداشته و گفتند:


«الهم انت ثقتی فی کل حرب ... ؛ خداوندا تو پناه منی در مشکلها و امید منی در سختیها، و ملجأ و یاورم هستی در آنچه که بر من نازل می‌شود، پروردگارا از زخمهای رنج آوری که قلب را شکسته و چاره را گسسته و دوست را به ناروائی داشته و نیش دشمن را به همراه, به تو شکایت می‌کنم, که در امید به تو بی‌نیازی از دل دادن به دیگری است, پس بگشای دربهای بسته را و بنمای روزنه‌های امید را که تو راست تمام نعمتها و از آن توست همه‌ی خوبیها و تویی تنها مقصود آرزوها. »


سپس امام به پا خاست و خطبه‌ای خواند و حمد و ثنای الهی نمود و به اصحابش فرمود: «خدای عزوجل به شهادت من و شما فرمان داده است پس صبر و شکیبائی را پیشه‌ی خود سازید.»


آغاز گر نبرد
لشکر عمر بن سعد صبح عاشورا بر اسبان سوار شدند و مهیای جنگ با امام شدند، همه لشکر آماده بود و عجله بر شروع جنگ داشتند. امام حسین (علیه‌السلام) بریر بن خضیر را فرستاد تا لشکر کوفه را موعظه کند، بریر رفت اما سخنانش مؤثر نیفتاد. و آنان از موعظه بریر منتفع نشدند.


امام لشکر کوفه را موعظه می‌کند
هدف از بعثت پیامبران و ائمه معصومین نجات گمراهان از آتش دوزخ می‌باشد. امام در مرتبه‌ای از عطوفت و مهربانی بر خلق است, که از پدران و مادران هم مهربانتر است. امام بر خود لازم می‌داند تا آنجا که ممکن است گمراهان را نجات دهد و لو در شفیر جهنم باشند روی این جهت بود که امام به لشکر کوفه فرمودند: « شتاب مکنید، می‌خواهم موعظه کنم و وظیفه‌ای را که به عهده دارم انجام دهم.»


از این جمله به خوبی برمی‌آید که امام موعظه و اتمام حجت را بر خود واجب و لازم می‌دانست. لذا امام مرکب خود را طلب کرده و بر آن سوار شد و با صدای رسا و بلند که بیشتر مردم حاضر در لشکر عمر بن سعد صدای حضرت را می‌شنیدند، خطبه‌ای خواندند، سخنان امام در جمعیت کوفیان اثر نکرد، اما چون سخنان امام به گوش خواهران و دختران امام رسید, به گریستن و شیون پرداختند. امام (علیه‌السلام) برادرش عباس و فرزند علی اکبر را به خمیه‌ها فرستاد تا آنان را خاموش سازند. فرمودند: «بجانم سوگند که بعد از این بسیار خواهند گریست. »


خطبه‌ای دیگر از امام
ابن شهر آشوب نقل می‌کند: پس از آنکه صفوف لشکر آراسته شد، و لشکر کوفه دائره‌وار امام حسین (علیه‌السلام) و اصحابش را در میان گرفتند، امام بار دیگر موقعیت را مغتنم شمرد و خواست سخن گوید، لشکریان بتحریک فرماندهان خود جنجالی بر پا کردند، تا از سخن گفتن امام جلوگیری کنند، حضرت فرمودند: « وای بر شما چرا آرام نمی‌مانید تا گفته‌ مرا بشنوید. من که هدفی جز راهنمایی براه راست ندارم هر کس فرمان من برد، بر راه صواب رسد، و هر کس عصیان کند از گمراهان و هالکین باشد. شما همه از فرامین من سرباز می‌زنید. و سخن مرا گوش نمی‌دهید چرا که شکمهای شما از مال حرام پر شده و بر دلهای شما مهر شقاوت نهاده شده است وای بر شما آیا خاموش نمی‌شوید و گوش نمی‌دهید؟! »


پس اصحاب عمر بن سعد یکدیگر را ملامت کرده و گفتند: گوش کنید. پس از آن امام خطبه‌ای خواندند که فرازهایی از آن را می‌آوریم.


فرازهایی از خطبه‌ی امام
« ای گروه بد اندیش و بدکار، نابودی و هلاکت بر شما باد! و همیشه در غم و اندوه غوطه‌ور باشید! شما دست نیاز به سوی ما دراز کردید. و فریاد رسی خواستید ولی وقتی که نیازتان برآوریدم و به فریادتان رسیدیم، بروی ما شمشیر کشیدید! و ما را با آتش سوزان استقبال کردید!


شمشیری که خودمان بدستتان داده بودیم،‌آتشی که ما برروی دشمن افروخته بودیم! اکنون دوست دشمن شده و دشمن دوست گردیده‌اید. دشمنی که در میان شما نه اقامه‌ی عدلی کرده و نه خواسته‌ای از خواسته‌های شما را برآورده وای بر شما، و صد وای, چه بدبخت مردمی هستید!..


آری، بخدا سوگند بی‌وفایی و پیمان شکنی، عادت شماست، و ریشه‌ی شما با مکر و بی‌وفایی درهم آمیخته است.


اینک پسر خوانده، و زاده‌ی پسر خوانده, مرا بر سر دوراهی قرار داده! شهادت و کشته شدن, یا ذلت و تسلیم ظالم بودن، محال است که تسلیم بشوم و چنین چیزی در جهان رخ نخواهد داد...
طولی نخواهد کشید و دیری نمی‌پاید که روزگار بر شما تنگ گیرد و سیاهروز و بدبخت شوید، جدم پیامبر خدا بمن چنین خبر داده ... .


بار خدایا، قطرات آسمان را از ایشان بگیر، و سالهای قحط و خشکسالی را به آنها بده، و جوان ثقیفی را بر آنان مسلط گردان تا جامهای تلخ و ناگوار به آنها بنوشاند... .»


پس از آنکه امام از موعظه و نصیحت کوفیان فارغ شد بر مرکب رسول الله سوار شد و یاران خود را به جنگ و شهادت فراخواند.


توبه حر بن یزید ریاحی
حر بن زید ریاحی در میان قوم خویش پیوسته شریف و بزرگوار بود. مدتی در جمع لشکر کفر بود و ظلمهایی به امام حسین نمود عاقبت از کرده خود نادم و پشیمان شد و به جمع حسینیان پیوست. هنوز سخنان امام تمام نشده بود که اثرش ظاهر شد، حر خطبه‌های امام را شنید. او از پیش امام را خوب می‌شناخت لذا حاضر نشد با وجود امام, خود با لشکرش جداگانه نماز بخواند. حر باور نداشت که پسر پیامبر مورد حمله‌ی پیروان پیامبر قرار گیرد. ولی یک وقت دید لشکر کوفه به دستور عمر بن سعد آماده نبرد شدند، از سوی دیگر صدای حزین امام را می‌شنید که می‌فرمود: «آیا فریاد رسی هست که برای خدا ما را یاری کند؟ آیا حمایت کننده‌ای هست که دشمنان را از حرم رسول خدا (صلی الله علیه و آله) دور سازد؟ »


در این هنگام « حر بن یزید» به نزد عمر سعد آمد و گفت: آیا قصد داری با حسین بجنگی؟ عمر گفت: آری به خدا قسم می‌خواهم جنگی کنم که کمترین چیزش آن باشد که سرها از بدنها جدا و دستها از پیکرها قطع گردد.


حر از شنیدن این سخنان از یاران خود فاصله گرفت و در حالی که بدنش می‌لرزید به گوشه‌ای رفت. حر مردی شجاع, از شجاعترین کوفیان بود ولی بدنش چون برگ بید می‌لرزید, چون خود را بین دوزخ و بهشت می‌دید و عاقبت بهشت را برگزید. و در حالی که دستان بر سر نهاده بود به سوی خیمه‌گاه حسین (علیه‌السلام) حرکت کرد، حر از کرده خود شرمگین بود گناه بزرگی مرتکب شده بود ولی به عظمت و مردانگی امام حسین (علیه‌السلام) آگاه بود و می‌دانست امام توبه و عذرش را قبول می‌کند.


به نزد امام شرفیاب شد و عرضه داشت: جانم فدای تو باد!‌من آن کسی هستم که بر تو سخت گرفتم و نگذاشتم به مدینه برگردی، گمان نمی‌کردم این مردم کار را به اینجا بکشانند، اینک توبه نموده و به سوی خدا باز می‌گردم،‌آیا توبه‌ی من پذیرفته است؟ امام حسین (علیه‌السلام) فرمود: آری خداوند توبه‌ی تو را قبول خواهد کرد، پیاده شو. حر گفت: سواره در راه تو بجنگم بهتر است از پیاده شدن، آخرالامر کارم به پیاده شدن خواهد انجامید... .


بنده پروری امام حسین (علیه‌السلام)
جون بن ابی مالک،‌بنده سیاه چهره‌ای بود که در کربلا در حضور امام بود. به محضر امام آمد،‌اذن جهاد خواست. امام فرمودند: « تو از جانب ما مأذونی ولی تو برای عافیت همراه ما آمده‌ای پس کنون خود را به خاطر ما به مشقت نینداز. »


گفت: آیا رواست من در زمان خوشی و نعمت، نان خور شما باشم و در سختی‌ها شما را تنها بگذارم؟!


گرچه بویم بد است، و جسمم پست و رنگم سیاه است، شما بر من منت گذارید و مرا به آسایش جاویدان بهشتی برسانید. تا بدنم خوشبو و جسمم شریف و رویم سفید شود، نه به خدا قسم از شما دور نمی‌شوم, تا اینکه خون سیاه خویش را با خون پاک شما در آمیزم, پس به میدان رفت و جنگید تا شربت شهادت سرکشید.